رادوینرادوین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

پسر متفکر ما

چقدر زمان زود می گذره...

چندین و چند ماه گذشت و من هیچ مطلبی برات ننوشتم...البته شما هم اجازه نمی دی پای کامیوتر بشینم و این چند وقت همش با موبایل آن می شدم که چون گذاشتن عکس سخته با موبایل و منم هیچ چیزی نتونستم برات بنویسم.... امیدوارم بتونم به زودی بیام برات بنویسم
30 بهمن 1392

همبازی های خوب

شما و پسر عمه ات طاها که 1 سال ازت بزرگتره وخیلی دوستش داری.   ======================= جالبه که فکر می کردم به خاطر نزدیکی سنتون نتونید با هم همبازی خوبی بشید ولی خدا رو شکر تا حالا که خوب بودید، مخصوصا خونه ما چون فعلا رادوین به سن مالکیت بر وسایلش نرسیده و به طاها مهربون و حرف گوش کن هم تا می گیم برای رادوین هست گوش می کنه و می ره سر یه اسباب بازی دیگه... ...
20 مرداد 1392

عکاسی رادوین

پسرم خیلی وقته که می خوام برات مطلب بزارم ولی به خاطر طراحی هام نتونستم ازت عکس بگیرم و برات بنویسم. عکاسی شما هم مربوط می شه به بیش از 2 ماه پیش که دیدم گوشی مامان رو برداشتی و مثل مامان که از خودش ژست می گیره شما هم کار مامان رو می کنی.کلی خنده ام گرفت چون یه ژستی می گرفتی که هر کسی هم می دید کلی می خندید. بعدش بهت یاد دادم که عکس هم بگیری و که تا الان کار هر روزت هست که می ری سر گوشی مامان و حتی بدون اینکه من بفمم گاهی از خودت عکس می گیری و من بعد می فهمم که عکس های گالریم پر شده از عکاسی شما.تازه جالبیش اینه که فقط هم از خودت عکس می گیری و بعد هر عکس ذوق می کنی که عکستو می بینی. این هم نمونه های عکاسیت:   ...
15 مرداد 1392

مهارت های پسری

عاشق بلند کردن چند تا توپ با هم هستی     این جا هم به سختی این دو تا توپ بزرگ رو با هم بلند کردی   و تا صورتت بلندشون کردی و کلی بعدش مورد تشویق قرار گرفتی       ...
15 مرداد 1392

مهمونی عمه رضوان

چند وقت پیش رفتیم خونه عمه رضوان و دو روز حسابی بهشون زحمت دادیم و کلییی هم خوش گذشت. آنقدر جوجه کباب خوشمزه بود که گفتم حتما عکسش رو بزارم ******** این هم گل پسری ما خونه عمش ********* روز دوم هم رفتیم کنار رودخونه که اونجا هم عالی و صد البته باصفا بود ولی یادم رفت از رودخونه عکس بگیرم. این هم ماجرای آقا رادوین و طبیعت:   رادوین: چه کیفی می ده بازی با چوب...     رادوین:آخ جون انگار یه چوب بهتر و بزرگتر پیدا کردم   رادوین: بزار بلندش کنم...   رادوین: انگار برام خیلی بزرگه؟؟!!!!   و......وقتی رادوین می افته و از ته دل می...
8 تير 1392

قرار دوستانه

هفته گذشته با شیما جون و گیلدا جون و آنیل جون(از عسلویه اومده بودن) قرار گذاشتیم خانه کودک تو جزیره بازی. از آشنایی با آنیل جون خیلی خوشحال شدم. و البته شیما جون و گیلدا جون رو هم از قبل می شناختم چون پارسال با هم رفتیم بیرون و خیلی دوستای گلی هستند. پسرم اینجا در کنار مرسانا جیگر هست و کنارش آوینا نازنین و جلویی دخمل خوش زبونمون آوا گلی. ************* ******** ************ ********* آوا : رادوین ،آبمیوه ات رو زود بخور دیگه...ببین منم زود خوردم!!! ******** ******** چقدر زمان زود می گذره...همین دیروز بود نتیجه آز مثبت بارداری رو گرفتم و امروز شما و دوستات کاملا مستقل آبمیوه می خورید...نوش جونتو...
26 خرداد 1392

پل کله!!!

5 شنبه گذشته با دایی احسان تصمیم گرفتیم قبل رفتن به شهرکرد(مهمونی قرض الحسنه ماهانه) بریم از طبیعت توی مسیر لذت ببریم و کمی کنار رودخانه باشیم. به (پل کله!!!) که رسیدیم رفتیم یه جای بکر رو پیدا کردیم و حسابی خوش گذروندیم. با دایی احسان زندایی رزا و آبتین جیگر کلی خوش گذروندیم .شما هم مثل اکثر بچه ها عشق آب هستی. مامان هم کمی از وسواس نسبت به تمییزی شما کم کرد و گذاشت شما تا دلت می خواست آب بازی کنی   ********** این هم برادر زاده عزیزم آبتین که خیلی پسر خوبیه و عمش عاشقشه   ********* ******* جای بابا جمشید و مامان محبوبه خیلیییییییییییییییییییییییی خالی بود... کاش بابا جمشید می دونست که آرز...
23 خرداد 1392

وقتی خوابیدی....

شما در اولین روزهای زندگیت زیر دستگاه تعدیل کننده زردی خوابیدی...روزهای سختی بود که این روزها اکثر مادرها این دوره رو سپری می کنن...                      ** ******* یک ماهگی *********   بقیه رو در ادامه مطلب می نویسم ===>   دو ماهگی   ******** 3 ماهگی   ******** 4 ماهگی   ********* 5 ماهگی ******* 6 ماهگی   ******* 7 ماهگی   ******* 8 ماهگی ********* 9 ماهگی   ...
19 خرداد 1392